درباره وبلاگ


مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان خوش اومدیییییییییییییین
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

دريافت كد كليك ممنوع Gilan PatooGh ◄┤

ابزار وبلاگنویسان
glitter-graphics.com
Pichak go Up
فال امروز

**دیگر نگران تنهایی من نباش..**
عاشق ترین مرد ... آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!




 

آنچه مي پنداشتم قسمت نشد حالا برو

بيش از اين رنجم مده لطفي كن از اينجا برو



مثل رويا آمدي مهمان من بودي ولي

مطمئنم مي شود كابوس اين رويا برو



خود نمك بر زخم رسواييّ عاشق مي زدم

با تو هم عاشق شدم من هم شدم رسوا برو



ياد تنهاييّ كنج خانه من را مي كشد

گر چه خواهم شد دوباره آدمي تنها برو



خاطري خوش از خودت در قلب من باقي گذار

مثل آن روزي كه زيبا آمدي زيبا برو



در فراقت آسمان را بر زمين مي دوختم

قدر «مجنون» را ندانستي كمي «ليلا» برو



عاشقي كردن برايم انتهايي خوش نداشت

من كه از اول نمي دانستم اينها را برو



پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : امير حسين

حرف آخر عشق، انتخاب سرخ، مولای سبز پوشی بود

آنگاه غدیر، به خداوند علم و شمشیر اعتراف کرد

و رستنگاه تلاقی، نبوت و امامت


به التیام زخم غربت عشق، هبوط کرده بود

 و...

 او قرینه محمد بود

دوستای عزیزم عیدتون مبارررررررررررررررررررررررررک

خدا امروز نوکرتم اخه من امرووز خیلی خوشحالم چون هم عیده هم تولد دوست جونیمه از همین جا تولدشو تبریک میگم

تولدت مباررررررررررررررررررررررک عزیزم 



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : امير حسين

سلام به همهی دوستایه خوبم امیدوارم حالتون خوب نه توووووووووووووپ باشه

خوب امروز من قالبمو عوض کردم و رنگ متن ها با رنگ پس زمینه هماهنگ نیست قول میدم بزودی درستش کنم

باییییییییی



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 11:33 ::  نويسنده : امير حسين

بغض میکنم
گلویم بد جور هوای ایست

هوای لبخند ندارم چه کنم دست دلم نیست

 

با تو

 

 

یا بی تو

 

 

فرقی نمیکند

 

 

چشمهایم یک ساز را بلد شده اند

 

 

وقتی که نیستی

 

 

نبودنت

 

 

وقتی که هستی

 

 

فکر رفنت

 

 

سجاده ام خیس شده اما دلم باز نا آرام است

 

خودم هم نمیدانم چه شده مرا

 

 

حالم نه مثل همیشه است

 

 

نه نیست

 

 

جاده های از پاهایم خسته اند از بس که رفتم و نرسیدی

 

از بس که گفتم و...

 

دلم به گلایه نمیرود که هرچه گلایه هست از دلم هست

 

تنها از دلم

 

میخوانم دلم را به اسم تو

 

که دلم آرام گیرد

 

که حتی یاد تو آرامش قلب هاست

 

 

 



جمعه 20 آبان 1390برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : امير حسين

یه چی میخوام براتون تعریف کنم...

خیلی وقت پیش ها یکی کنارم بود که هیچ وقت دوست نداشتم بودنش رو درک کنم.....

همیشه باهاش بد بودم... هرچی بهم میگفت : بابا منم وجود دارم.. یکم به من توجه کن.... میگفتم ولم کن بابا...

هر کاری میکردم که حتی یک لحظه به اون فکر نکنم... دوسش نداشتم...

 

 

 

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 11:24 ::  نويسنده : امير حسين


    روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان
دهد مردمي كه در آن جا زندگي م ي كنند چقدر فقير هستند . آنها يك روز و
يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيدنظرت در مورد«؟ مسافرت مان چه بود » :
پسر پاسخ داد:« عالي بود پدر! »
پدر پرسيد:«آيا به زندگي آن ها توجه كردي؟ »
پسر پاسخ داد:« فكر مي كنم! »
پدر پرسيد:« چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ »


پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت :فهميدم كه ما د ر خانه يك سگ »
داريم و آن ها چهارتا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آ نها
ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها
 بي انتهاست!!
در پايان حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد:متشكرم »
پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم.!!!!!!!!



چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : امير حسين

بعد از دو هفته گفتم این جمعه بریم خونه یه پدرو مادرو خواهرایه گلم رو ببینم و یه اب و هوا عوض کنم شنبه برگردم اراک خر بازی دراوردم گفتم بزار بهشون نگم که دارم میام یکم سوپرایز بشن(درست نوشتم دیگه).

جمعه ساعت 6 صبححححححححححححح(اونم من)از خواب بیار شدم(یعنی بیدارم کردنم همچین با لگد زدن در کونم هنوز داره درد میکنه فکر کنم باید ببرم صافکاری بدونه رنگ در بیارن) تو اون هوایه سرد اراک رفتم ترمینال  خلاصه اومدم ساوه رسیدم خونه در زدم کسی باز نکرد کلید انداختم رفتم تو دیدم کسی نیست زنگ زدم ددم(بابام) میگم کجاین میگه: ما رفتیم قم شب بر میگردیم. میگم من اومدم زودتر برگردین

گفت:نه میخواستی نیای ما کار داریم شب ساعت 10 11 میایم

ای ای ای تا حالا اینجوری ک...ر نخورده بودم ای پکر شدم تو رو خدا میبینین بعد انتظار دارن پسرشون خرس گندشون شیمیست بشههههه

PCرو روشن کردم دیدیم وای وای اجیایه گلم همچین ریدن توش اه هم نگفتم یه ماهی میومد بالا فایل هارو میخورد (ویروس ایه نامرد زنتونو گ....دم) خلاصه . سرتونو درد نیارم امروز یه ضد حالی شد واسم که تا عمر دارم یادم نمیره مخصوصا این جمله((می خواستی نیایییییی)) همچین سوختم که همسایه ها زنگ زدن 125....................




جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 10:10 ::  نويسنده : امير حسين

سلام دوست جونیایه من خوبیییییییییییییییین؟ چی؟ توپه توپ

بابا خوشبحالتون. حالتون  از منم که بهتره

 امروز یه اتفاقی افتاد تو دانشگاه که مسببش من و چندتا از دوستام بودیم.

حالا بگید چی شده؟ ما تویه کلاسمون یه پسر داریم خیلی خر مقدسه خیلیا یه چی میگم یه چی بشنو مثلا اسم اقاشو میشنوه بلند میشه وامیسته صلوات میفرسته دیگه از حدش گذرونده.

از اونور یه دانشجویه دختر داریم به قوله خودمووووووووووون ج ن ده است. به ابرازه محبت هیچ کس نه نمیگه کمترین تشکرشم یه لببببببببببببببببببببببببببب 2ساعتس من کاریش ندارما (میترسم ایدز داشته باشه).

رفتم به دختره گفتم عباس(خر مقدسه) خیلی دلش میخواد باهات صحبت کنه ولی روش نمیشه میگه جلویه بچه ها روووووووووم نمیشه( حدس زدید چی شد دیگه نه) بهش گفتم بعد از کلاس بری پیشش.........

اونم گفت باشه اقا چشتون روز بعد نبینه کلاس که تموم شد تقریبا همه رفته بودن که دختره یه نگاه بمن کرد گفتم برو رفت جلو ووووووووو از پشت دستشو انداخت گردن عباسسسسسسسسسسسسس و شروع کرد به حرف زدن

عباسو بگو ازهمه جا بی خبرررررر داشت میمرداز تعجبو هاجو واج دختره رو نیگاه میکرد که ما یه دفعه با هم هووووووووووو کشیدیم که عباس تازه فهمید چی شده که از جا پریدو افتاد دنبال ما یه لگد ازش خوردم ولی می ارزید .

این کار مثل بمب پیچید تو سردشت هرکی بهش میرسید میگفت مبارکه پشت این ریشا چه چهره ای نشسته اونم که کاری نمیتونست بکنه میادوعقدشو سر من خالی میکنه..................



سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, :: 14:23 ::  نويسنده : امير حسين

لعنت به مستراحی که برچسب قرمز و آبی شیرش برعکس خورده باشد



ادامه مطلب ...


شنبه 7 آبان 1390برچسب:, :: 14:54 ::  نويسنده : امير حسين

سلام عزیزای من خوبیییییییییییییییییین؟ چه خبراز دنیای خوشگلتون بهتون خوش میگذره نه؟

دنیایه منم قشنگه ها ولی.... ولش کن خدا رو شکر میگذره.

امروز خیلی اتفاقی و بعد از سال ها من چشمم به یه کتاب افتاد وسط خوابگاه به اسمه

((قصه های بهرنگ))

از صمد بهرنگ.من که حوصلم سر رفته بود گفتم یه نگاه بهش بندازم یه صفحه رو باز کردم یه جمله دیدم توش از تعجب پشمام ماکارونی شد

((دست روی من بلند میکنی؟ حالا می ایم با چاقو خایهایت را میبرم))

باورتون میشه هاااااا....

اول کتاب و خوندم دیدم نوشته ادبیات کودکان!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

کل داستان و خوندم توش پر بود از

کون و تف و ناف و شلوارش سوراخ بود شورتش معلوم بودو

رو صورته پیرزن تف کردن و شتری این حرفا.......



پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 10:37 ::  نويسنده : امير حسين

سلام خوشگلایه من حالتون که خوبه؟!

این چه حرفیه میزنم مگه میشه حالتون بد باشه وقتی دوستی به اسم امیر حسین دارین.....!!!!!!!!!

(اعتماد به نفس توووووووووووووووووووووپ)

 

 

واقعا ببخشید که کم اپ میکنم به عبارته دیگه اصلا اپ نمیکنم تقصیر من نیست pc  خونه اس تو سایت دانشگا هم نمیشه که ادم راحت باشه از بس فوضولن بچه ها(مخصوصا دخیا) خونه ام که میام از بس ننه ام بهم کار میگه وقت نمیشه بشینم پای pc خلاصه سرتونو درد نیارم دیگه وخودتون به بزرگیه باباتون ببخشین

 

 

 

راستی یه خبر بهتون بدم یکم بخندین:

فکر کنم دارم عاشق میشم اره عااااااااااشق یکی از همکلاسیامه وقتی باهاش حرف میزنم داغ میکنم قلبم تند تند میزنه(وای خدا چرا؟هنوز خیلی زوده عاشقییییییییی هنوز ترمه 3)

بخدا من جنبه عاشق شدن ندارم یه بلایی سره خودم میارم یه جور میرم سر کلاس که اصلا نبینمش اگه ببینتم شروع میکنه به حرف زدن (ول کنم نیست) منم داغ میکنمممممممممم

همش تو فکرمه حرفاش صداش صورتش تو رو خدا کمکم کنید یه جور بیخیالش بشم دارم داغون میشم .

تنها شانسی که اوردم اینه که هیچی بهش نگفتم (که چه حسی نسبت بهش دارم)

البته بگما دختره خوبیه نجیب با اخلاق صورتش اینقدر معصومه اخیییییییی. ولی خودم نمی خوام اوضاع از این بدتر بشه گفتم که جنبه عاشق شدن ندارم اگه عاشق بشم بدبخت میشم از لاغر شدن بگیر تا تزریقو گوشه جوبو امیر حسینو کربو بلا

سرتونو درد اوردم ولی این اپو گذاشتم که هم یکم بخندین به اوضاع زار من هم اگه تونستید یه کمکی بکنید جایه دوری نمیره بخدا



یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:, :: 12:14 ::  نويسنده : امير حسين