درباره وبلاگ


مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان خوش اومدیییییییییییییین
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

دريافت كد كليك ممنوع Gilan PatooGh ◄┤

ابزار وبلاگنویسان
glitter-graphics.com
Pichak go Up
فال امروز

**دیگر نگران تنهایی من نباش..**
عاشق ترین مرد ... آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!




 

همیشه به من میگن
مثل بچه ی آدم رفتار کن!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟

 



یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 15:29 ::  نويسنده : امير حسين

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"

سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"
 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, :: 11:6 ::  نويسنده : امير حسين

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.

به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

قدر لحظات خود را بدانید.

حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه
"حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.


اندکی فکر کن ...
 



سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, :: 19:11 ::  نويسنده : امير حسين

 

آنچه مي پنداشتم قسمت نشد حالا برو

بيش از اين رنجم مده لطفي كن از اينجا برو



مثل رويا آمدي مهمان من بودي ولي

مطمئنم مي شود كابوس اين رويا برو



خود نمك بر زخم رسواييّ عاشق مي زدم

با تو هم عاشق شدم من هم شدم رسوا برو



ياد تنهاييّ كنج خانه من را مي كشد

گر چه خواهم شد دوباره آدمي تنها برو



خاطري خوش از خودت در قلب من باقي گذار

مثل آن روزي كه زيبا آمدي زيبا برو



در فراقت آسمان را بر زمين مي دوختم

قدر «مجنون» را ندانستي كمي «ليلا» برو



عاشقي كردن برايم انتهايي خوش نداشت

من كه از اول نمي دانستم اينها را برو



پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : امير حسين

حرف آخر عشق، انتخاب سرخ، مولای سبز پوشی بود

آنگاه غدیر، به خداوند علم و شمشیر اعتراف کرد

و رستنگاه تلاقی، نبوت و امامت


به التیام زخم غربت عشق، هبوط کرده بود

 و...

 او قرینه محمد بود

دوستای عزیزم عیدتون مبارررررررررررررررررررررررررک

خدا امروز نوکرتم اخه من امرووز خیلی خوشحالم چون هم عیده هم تولد دوست جونیمه از همین جا تولدشو تبریک میگم

تولدت مباررررررررررررررررررررررک عزیزم 



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : امير حسين

سلام به همهی دوستایه خوبم امیدوارم حالتون خوب نه توووووووووووووپ باشه

خوب امروز من قالبمو عوض کردم و رنگ متن ها با رنگ پس زمینه هماهنگ نیست قول میدم بزودی درستش کنم

باییییییییی



دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 11:33 ::  نويسنده : امير حسين

بغض میکنم
گلویم بد جور هوای ایست

هوای لبخند ندارم چه کنم دست دلم نیست

 

با تو

 

 

یا بی تو

 

 

فرقی نمیکند

 

 

چشمهایم یک ساز را بلد شده اند

 

 

وقتی که نیستی

 

 

نبودنت

 

 

وقتی که هستی

 

 

فکر رفنت

 

 

سجاده ام خیس شده اما دلم باز نا آرام است

 

خودم هم نمیدانم چه شده مرا

 

 

حالم نه مثل همیشه است

 

 

نه نیست

 

 

جاده های از پاهایم خسته اند از بس که رفتم و نرسیدی

 

از بس که گفتم و...

 

دلم به گلایه نمیرود که هرچه گلایه هست از دلم هست

 

تنها از دلم

 

میخوانم دلم را به اسم تو

 

که دلم آرام گیرد

 

که حتی یاد تو آرامش قلب هاست

 

 

 



جمعه 20 آبان 1390برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : امير حسين

یه چی میخوام براتون تعریف کنم...

خیلی وقت پیش ها یکی کنارم بود که هیچ وقت دوست نداشتم بودنش رو درک کنم.....

همیشه باهاش بد بودم... هرچی بهم میگفت : بابا منم وجود دارم.. یکم به من توجه کن.... میگفتم ولم کن بابا...

هر کاری میکردم که حتی یک لحظه به اون فکر نکنم... دوسش نداشتم...

 

 

 

 



ادامه مطلب ...


چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 11:24 ::  نويسنده : امير حسين


    روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان
دهد مردمي كه در آن جا زندگي م ي كنند چقدر فقير هستند . آنها يك روز و
يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيدنظرت در مورد«؟ مسافرت مان چه بود » :
پسر پاسخ داد:« عالي بود پدر! »
پدر پرسيد:«آيا به زندگي آن ها توجه كردي؟ »
پسر پاسخ داد:« فكر مي كنم! »
پدر پرسيد:« چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ »


پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت :فهميدم كه ما د ر خانه يك سگ »
داريم و آن ها چهارتا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آ نها
ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها
 بي انتهاست!!
در پايان حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد:متشكرم »
پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم.!!!!!!!!



چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : امير حسين

بعد از دو هفته گفتم این جمعه بریم خونه یه پدرو مادرو خواهرایه گلم رو ببینم و یه اب و هوا عوض کنم شنبه برگردم اراک خر بازی دراوردم گفتم بزار بهشون نگم که دارم میام یکم سوپرایز بشن(درست نوشتم دیگه).

جمعه ساعت 6 صبححححححححححححح(اونم من)از خواب بیار شدم(یعنی بیدارم کردنم همچین با لگد زدن در کونم هنوز داره درد میکنه فکر کنم باید ببرم صافکاری بدونه رنگ در بیارن) تو اون هوایه سرد اراک رفتم ترمینال  خلاصه اومدم ساوه رسیدم خونه در زدم کسی باز نکرد کلید انداختم رفتم تو دیدم کسی نیست زنگ زدم ددم(بابام) میگم کجاین میگه: ما رفتیم قم شب بر میگردیم. میگم من اومدم زودتر برگردین

گفت:نه میخواستی نیای ما کار داریم شب ساعت 10 11 میایم

ای ای ای تا حالا اینجوری ک...ر نخورده بودم ای پکر شدم تو رو خدا میبینین بعد انتظار دارن پسرشون خرس گندشون شیمیست بشههههه

PCرو روشن کردم دیدیم وای وای اجیایه گلم همچین ریدن توش اه هم نگفتم یه ماهی میومد بالا فایل هارو میخورد (ویروس ایه نامرد زنتونو گ....دم) خلاصه . سرتونو درد نیارم امروز یه ضد حالی شد واسم که تا عمر دارم یادم نمیره مخصوصا این جمله((می خواستی نیایییییی)) همچین سوختم که همسایه ها زنگ زدن 125....................




جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 10:10 ::  نويسنده : امير حسين

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد